امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

عشق مامان و بابا

یک هفته مسافرت ( سفرنامه اصفهان )

   بعد از مدتها تدارک یه مسافرتو دیدم . شنیده بودم که اردیبهشت ماه برای رفتن به اصفهان مناسب . این شد که با بابایی تصمیم گرفتیم سفر چند روزه ای به اصفهان داشته باشیم . یک هفته مرخصی گرفتم و راهی شدیم . پنجشنبه ساعت 12 و نیم امیرمحمد و بابایی اومدن اداره دنبالم و راهی تهران شدیم . فرناز جون برای ساعت شش و نیم همان روز بلیط دلفیناریوم برج میلاد و گرفته بود تا امیرمحمد و به نمایش دلفینها ببره و خواسته بود که ما ساعت 5 تهران باشیم .  حدود ساعت 2 به فیروزکوه رسیدیم و به رستوران نمرود رفتیم و ماهی قزل آلای معرکه ای خوردیم . امیرمحمد خان طبق معمول همیشه کباب خورد . رو صندلی ننشست و گیر داد که تو صندلی بچه ها بشینه . یک کم...
30 ارديبهشت 1393

روزمرگیهای من و امیرمحمد

                                                      فقط دو تا بستنی تو فریزر داریم . به امیرمحمد میگم بستنی داریم بخوریم ؟ چشماشو چند بار باز و بسته میکنه و میگه من واقعا از شما معذرت میخوام . با تعجب میگم چرا ؟ جواب میده آخه هر دو تا را خودم میخوام بخورم و متأسفانه به شما هم نمیتونم بدم .    امیرمحمد در حال بازی کردن با عروسکهای لاک پشتهای نینجاست . پشت هم چند تا سوال درمورد ...
13 ارديبهشت 1393

بدون شرح برای روز مادر

 نقاشی که امیرمحمد جون برای روز مادر برام کشیده . به انداره تمام دنیا برام ارزش داره . خانم مربی از امیرمحمد  پرسید دوست داری به مامانت چی بگی؟ امیرمحمد جواب داد : دوستت دارم !!! امیرمحمدم ، عزیز دلم ، من هم  تو رابه جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم ، اندازه قطرات باران ، اندازه ی ستاره های آسمان دوست می دارم ، تو را به اندازه خودت ، اندازه آن قلب پاکت دوست می دارم ، تو را برای دوست داشتن دوست می دارم ، تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم. ...
31 فروردين 1393
1